در نگارستان تهمت دامن گل پاک نیست


گر همه پیراهن یوسف بود، بی چاک نیست

ثابت و سیار او سوزانتر از یکدیگرند


آتش افسرده در خاکستر افلاک نیست

آسمان از گریه ما خاکساران فارغ است


باغبان را هیچ پروایی سرشک تاک نیست

ما سمندر مشربان را کی تواند صید کرد؟


از می گلگون رخ بزمی که آتشناک نیست

خاک بر فرقش اگر از کبر سر بالا کند


هر که داند بازگشت او به غیر از خاک نیست

طره دستار می باید که باشد زرنگار


اهل ظاهر را نظر بر شعله ادارک نیست

دل به روی راست، خال او ز مردم می برد


خانه صیاد اینجا از خس وخاشاک نیست

ما ز هر روزن سری چون مهر بیرون کرده ایم


روزن جنت به غیر از حلقه فتراک نیست

چون تواند صبح پیش سینه من شد سفید؟


در بساط صبح بیش از یک گریبان، چاک نیست

جاده چون مار سیه آوارگان را می گزد


ما و آن راهی که دام نقش پا در خاک نیست

روزگارم تیره صائب زین سواد ناقص است


شمع در ویرانه ام از شعله ادراک نیست